نداشتن احساس تعلق

ساخت وبلاگ

یعد از حدود یک ماه برگشتم

بخاطر عمل چشمم رفته بودم کرمانشاه

تو این مدت دلم برای علی خیلی تنگ میشد

انگار وقتی از هم دور میشیم میریم به اون دوران دوستی و نامزدی

انگار وقتایی که نزدیک همیم بهم عادت میکنیم و یادمون میره دوست داستن همو.

خب بعد از این مدت که اونجا بودم با یه غم خیلی سنگین برگشتم ولی وقتی رسیدم رشت و علی اومد دنبالم حس خوشحالی نداشتم احساس میکنم اصلا به اینجا تعلق ندارم و اگر علی نبود حاضر نبودم یک لحظه اینجا باشم

زندگی توی این شهر غریب با آدماش مثل یه غم همیشگی و اجباریه و از این اتفاق خوشحال نیستم

کاش علی میتونست کارش درست کنه و از اینجا بریم.

میدونم که اونم اینجا رو دوسداره و دلش نمیخواد از خانوادش دور شه

ولی مگه منم این حق ندارم؟

دوری

دلتنگی

نبودن آدمای مشترک تو زندگیم

دوست و آشنا

همه ی اینا از زندگی‌من حذف شدن...

ولی انگار متوجه ش نیستی و یا فکر میکنی خیلی عادی و راحته

ولی من از درون دارم زجر میکشم و اصلا احساس خوبی ندارم

اینم یکی دیگه جبرای روزگار که من متحملش شدم...

به اختیارم نیست و از روی اجباره

اون مدت که اونجا بودم با همه غم و اندوهی که داشتم ولی یه خوشحالی کوچیک تو دلم بود که خودم فقط میتونم بفهمم چی‌بود

ولی وقتی برگشتم اون حس کوچیکم کاملا محو شد

كلبه عشق علي و زهرا...
ما را در سایت كلبه عشق علي و زهرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cottagelovea بازدید : 28 تاريخ : چهارشنبه 26 مهر 1402 ساعت: 12:05